سلام
پنج سال از آخرین مطلب میگذره
دنیا کلی تغییرات کرده
ولی من چندان تغییری نکردم
ای کاش رشد کنم
یکی حیا داره، یکی بی حیاست ...
یکی پاکدامنه، یکی آلوده ...
یکی پاکه، یکی کثیف و نجس ...
یکی مفید جامعه، یکی جانی فرهنگی و بلای جان جامعه ...
یکی میشه باحجاب، یکی میشه بدحجاب و بیحجاب
کسی که حیا ندارد، دین ندارد
کسی که حیا ندارد، حجاب ندارد
کسی که حیا ندارد، پاکی ندارد
شاید او منتظر باشد
تا که از چهره حجاب بردارد
و ما در بی خبری از دل دوست
غافل از باد صبا
سحری باید بود، سحری باید شد
در کنار می و معشوق و خدا
شاید او منتظر متنظران است
تا به خود آیند
تا که دیگر نگذارند تنها رهبر را
لحظه ای به خود میایی...
می بینی که تا مرگ فاصله ای نداری!
می گویی پس اینهمه کارهای ناتمام چه می شود؟
مرگ را نزدیکتر حس میکنی...
کارهای ناتمام در نظرت ریز می شود...
ریز تر...
ناچیز می شود...
کدام کار ناتمام؟
خدایا مرا پاک بپذیر...
مجنون را بگو دل خویش خوش ندارد
که معشوقش لیلی، میلی به او ندارد
آن کاسه که دیدی، بشکسته بود لیلی...
خیال بود و انگار که سبب ندارد
نمی دانم که این رنج از سر چیست؟
به راه قله ام یا وادی نیست؟
زمان آلوده شد، زمین هم مرد...
نمی دانم خدا دیگر منتظر چیست؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ